واگویه های قلب مرد تنها

ساخت وبلاگ
۱۵ آقای زائرپانزدهم دی ۱۳۹۶همراه مادرشاومد توی حرمغیر از مامان، باباشاون بود و خواهرش مثل باباش گذاشترو سینه دستاشواونم تکون میدادآهسته لبهاشو گفتش سلام آقاخوش رنگه گنبدتاین بار اولهمیام به مشهدت بعدش دوید تو صحندنبال کفترااون گم نشد ولیگم شد یهو بابا ترسید و کفتریاز پیش پاش پریدمامان و باباشواون دور و بر ندید آقای خادمیاومد پیشش یواشبردش اونو سریعپیش مامان باباش خندید و داد بهشیک دونه شوکولاتگفت دستشو بگیرباز گم نشه بابات بردش پیش ضریحبابای مهربونبوسید ضریح و ازرو دوش باباجون پیش ضریح نشستدستاشو برد بالامثل بابایی کردواسه همه دعا حالا که اون می خواداز این حرم برهدیگه یه بچه نیستآقای زائره آزادهپانزدهم دی ۱۳۹۶ این را بدان که بی خودی، خامت نمی شومدیگر اسیر دانه و دامت نمی شوماندیشه های ناب، مرا رشد داده وحتی به زور، کفتر بامت نمی شومدیگر به خواب خویش ببینی مگر مرادیگر به وعده هات، به كامت نمی شومروشن چو روز فکر و روانم شده، دگرسهم شبت، ولیمه ی شامت نمی شومبا من سخن بگو، ولی با فکر و منطقتبا نان چرب، بنده ی نامت نمی شوماز نان و نام عبور نموده است فکر مناین را بدان که بی خودی، خامت نمی شوم ناپدیدچهاردهم دی ۱۳۹۶ "می شوی در امتداد یک خیابان ناپدیداشکهایم روی صورت زیر باران ناپدید"؟اشکهایم: نم نم باران ابر چشم منگشته در غوغای این عشق چو طوفان ناپدیدمن اسیر زخمهای تیغ حرف مردممزخمهایی ک واگویه های قلب مرد تنها...
ما را در سایت واگویه های قلب مرد تنها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8jirjirack5 بازدید : 248 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1396 ساعت: 16:45